حجاب گوهر ناب
چهارشنبه, ۲۹ آبان ۱۳۹۲، ۰۱:۰۸ ق.ظ
یک صفحه سفید گذاشت جلوی دختر و گفت: بنویس!
هر چه می خواهی بنویس!
هی بنویس و پاک کن ... چند دقیقه بعد صفحه سفید کاغذ پراز علامت و حرف بود.
چروک و خط خطی و کثیف. جای پاک کردن ها و نوشتن های مکرر،رویش دیده می شد. کاغذ را گرفت.
یک کاغذ سیاه به او داد و گفت: بنویس. همان هایی که آنجا نوشتی. پاک کن, خط خطی کن …
دختر گفتː نمی شود استاد، روی برگه سیاه چیزی نوشته نمی شود!
استاد چادرش را سرکرد و لبخند ملیحی زد. نگاه دختر به سیاهی چادر خیره ماند
حجاب مصونیت است نه محدودیت!
۹۲/۰۸/۲۹
داستانه خیلی آشناست...